歌词
من بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون
عاشقی به رفتن است بگو که ره کجاست گریزم از سکون
بی تو خانِ آخرین چگونه بگذرد
با تو دل مرا به شهرِ تازه میبرد
روزی دگر در آتشی
سالی دگر به خامشی
بار دگر فراموشی
آه
واگو نهان کینه ات
بشکن سکوته سینه ات
بغضه غمه دیرینه ات
پایانِ راه
من بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون
سر به دامنت نهم به اشک دیده ات بگو رهِ جنون
این سکوت کوچه ها
پر از صدا شده
زین ندا و آن ندا
شرر به پا شده
سازی نوای عاشقی
سوزم به پای عاشقی
جانم فدای عاشقی
آه
روزی دگر در آتشی
سالی دگر به خاموشی
بار دگر فراموشی
ای جان ما